ارمیاارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

ermia

سلام دوباره...

سلام پسر عزیزم یه مدت به خاطر گرفتاریهام نتونستم بیام و برات خاطراتتو ثبت کنم معذرت میخام عزیزم از امروز باز شروع میکنم به ثبت خاطرات پسرگلم یه مدته یعنی دقیقا از اول مرداد ماه امسال یعنی سال 95 دارم میرم دانشگاه سرکار. و تو باز میری مهد . . .  مربیت خانم ارشاد عزیز هستن که خیلی مهربونن. ...
18 مهر 1395

رفتیم گردش...

سلام عزیز مامان تو این پست چند تا عکس از پارک ملت و طرقبه برات گذاشتم   من و تو و بابایی   پارک ملت 1394/01/03 طرقبه - نغندر 1394/01/04 اینم تصویر نهار خوشمزه مون ...
8 فروردين 1394

سال نو مبارک!

سلام پسر خوشگل مامان امسال عید من و تو بابایی با هم بودیم ...     امسال عید رو مشهد موندیم آخه هرسال می رفتیم سه قلعه و فردوس اما امسال نشد یه عید با خونواده. من و تو و بابایی        یه هفت سین خوشگل با هم چیدیم. ماهی خریدیم. سبزه خریدیم و تو امسال کنارمون بودی. خیلی بهمون خوش گذشت شب قبل سال تحویل وقتی از سرکار برمیگشتیم سبزه و ماهی از بیرون خریدیم. یه هفت سین کوچیک چیدم. منوببخش مامانی امسال اصلا نتونستم عکس بگیرم از سفره و خودمون دایی رضا و خونواده ...
8 فروردين 1394

تولدت مبارک!

تولدت مبارک عزیزم     سلام عزیز دلم تولد یک سالگیت مبارک من و تو و بابایی باهم یه جشن کوچیک گرفتیم...                           صدای یک پرواز                           فرود یک فرشته                     ...
11 اسفند 1393

یک سالگی

سلام به پسر گل مامان یازده ماه گذشت و توی ماه دوازدهمی. راحت میتونی بشینی و سرپا وایستی،البته ایستادن رو تنها نمیتونی ولی داریم با هم تمرین می کنیم.خیلی دوست دارم بیشتر پیشت باشم ... خیلی دوست دارم بیشتر پیشت باشم اما به خاطر کارم نمیتونم ولی خوشبختانه عید در پیشه و با خیال راحت میتونم پنج روز کنارت باشم عزیز مامان این پست برات عکسای بیشتری گذاشتم اول چند تا عکس توی مهد ازت گرفتم دوست دارم عزیزم 1393/11/21 1393/11/21 1393/11/21 1393/11/21 ...
9 اسفند 1393

یازده ماهگی

  سلام عزیزم این پست مربوط به یازده ماهگیته کلی کارای جدید یادگرفتی ناناز مامان ...   این روزا خیلی دوس دارم بیشتر پیشت باشم اما بخاطر کارم متاسفانه نمی تونم توی روروک میذارمت راه میری ولی دنده عقب کلی با بابایی می خندیم همین که به دیوار میرسی جیغ میکشی یعنی بازم میخای ببریمت جلوتر قربونت بشم هرروز شیرین تر میشی 1393/10/25 1393/10/26 این عکسارو آخر شب ازت گرفتم وقته خوابه ولی اولش کلی گریه کردی منم لباساتو کم کردم شاید گر...
5 اسفند 1393

اولین یلدا

  سلام عشق مامان اولین یلدای زندگیت مبارک باشه عزیزم امسال یلدا با تو شور و حال دیگه ای داشت ...     یلدای امسال توی مهد مارال یه جشن برگزار شد تو هم اونجا بودی عزیز مامان کلی هم عکس گرفتیم و خوش گذشت یه عکس خوشگل هم با اعظم جون ازت گرفتیم 1393/10/01   اینم چندتا عکس از گوشه و کنار سفره یلدا   عزیز مامان همیشه یادت باشه مامان و بابا خیلی دوست دارن ...
5 اسفند 1393

ده ماهگی

سلام عزیز مامان پسر کوچولوی من دیگه شیشه شیرشو خودش میگیره الان دومین ماهیه که میبرمت مهد مارال اونجا رو خیلی دوست داری ... مهد مارال دوشیفته و من بخاطر کارم باید بذارمت مهد دو شیفت پرستار شیفت صبح زهره جون و پرستار عصرت اعظم جونه تازه اول دی جشن یلدا هم دارین دقیقا از پونزدهم آذر ماه گذاشتمت مهد مارال مهدت از محل کارم خیلی دوره یادمه روز اول وقتی اومدم سرکار کلی گریه کردم خیلی دلم برات تنگ شده بود و خیلی هم نگران بودم مامان خیلی دوست داره عزیزم 1393/09/17 ...
5 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ermia می باشد