ارمیاارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

ermia

نه ماهگی

سلام نفسم چند تا عکس دبش برات دارم با اجازه ت موهاتو ماشین کردیم قربون چشمات بشم ازت چندتا عکس گرفتم بعدش با بابایی موهاتو ماشین کردیم خیلی گریه کردی    بعدش بردم حمومت کردم خیلی ناناز شدی عزیزم   1393/08/20 1393/08/20 1393/08/23 قربون خنده هات بشم تازه یادگرفتی « بابا » بگی خیلی سعی می کنی حرف بزنی شاد و شیطونی همیشه لبخند رولباته   ...
4 اسفند 1393

هشت ماهگی

سلام نفس مامان پسرگلم دیگه هشت ماهت شده کم کم غذاهای کمکی رو برات شروع کردم التبه دو ماه دیرتر از نی نی های دیگه... چون دو ماه زودتر به دنیا اومدی آقای دکتر گفت غذاتم دیرتر شروع میشه کلی برات فرنی و حریره بادام و سوپ درست می کردم غذا دادن بهت رو خیلی دوست دارم   اینم از شکار لحظه ها 1393/07/28   دست در دست مامان 1393/08/02 کوچولوی نازم مامان و بابا خیلی دوست دارن و بهت افتخار می کنن   ...
4 اسفند 1393

هفت ماهگی

سلام عشق مامانی     اول هفت ماهگیت واکسن داشتی خیلی نگران بودم ولی خیلی خوب پیش رفت . . .   اولش شب قبلش بردمت حموم چون خانم دکتر می گفت تا سه روز بعدش نباید آب به محل واکسنت برسه بعدش صبح باهم رفتیم مرکز بهداشت این عکس رو قبل از رفتن ازت گرفتم 1393/06/13 قرونت بشم من که همیشه خنده رو لباته این بار اصلا گریه نکردی ولی یه خانم کوچولوی شیطون اومده بود که خیلی گریه می کرد و تو همش نگاش می کردی این عکس رو وقتی برگشتیم خونه ازت گرفتم  1393/06/13 ...
4 اسفند 1393

شش ماهگی

سلام ناناز مامانی چندتا عکس دبش برات دارم از شش ماهگیت گذاشتمت توی روروک اولش گریه میکردی     امروز برای اولین بار گذاشتمت تو روروک   چون خیلی کوچولو بودی یه بالش هم گذاشتم تو روروک که نیفتی   1393/05/12 قربونت بشه مامانیییییییییی  پاهات نمی رسید به زمین اووووووووووووووو ژستشو ببین خوشگلمو 1393/05/16   لباشو نیگا عسل مامانشه ...
2 اسفند 1393

پنج ماهگی

عشق مامانه ! جوجوی مامان الان دیگه پنج ماهته ازماه بعد یعنی مرداد دیگه باید مامانی بره سرکار. واسه همین با هم دیگه چند روز رفتیم سه قلعه پیش بابابزرگ و مامان بزرگ     توی این عکست هنوز اثراتی از اون آفتاب سوختگی باغ هست سه روز از پنج ماهگیت گذشته 1393/04/13 قربون صورت تپل و ناز دردونه م بشم من یکشنبه بیست و دوم تیر ماه.اینجا خونه بابابزرگه. چون حشره اینجا زیاد بود برات یه پتو با ملحفه سفید پهن کردم که اگه حشره ای نزدیکت شد ببینم ببین چقدر راحت خوابیدی 1393...
30 بهمن 1393

سفر پر خطر !!!!

    سلام عزیز مامان اینجا میخام برات از خاطره رفتن به نیشابور بگم وایییییی نمیدونی چقدر گریه کردیم   قضیه از این قراره که جمعه 1393/04/06 من و تو بابایی با هم رفتیم باغ هوا خیلی گرم بود و فن ماشین هم خراب شد .واسه همین مجبور شدیم شیشه ماشین رو باز بذاریم .اولش همه چی خوب بود اما کم کم صورتت قرمز شده بود شب که اومدیم خونه صورتتو شستم مث گوجه قرمز قرمز شده بودی خییییییییییییییییلی گریه کردیم ولی دیگه کار از کار گذشته بود. آفتاب وگرمای هوا پوست نازتو ...
30 بهمن 1393

چهارماهگی

      سلام جوجوی خوشگل مامان   بازم یه عالمه عکس از پسر یکی یه دونه مامان و بابا چهار ماهت شده نانازم ...   کلی برات کتاب شعر میخونم توهم به همشون گوش میدی خوشگل می خندی خیلی دوست دارم ناناز مامانی 1393/03/17 رنگ چشماشو نیگا چه نازهههههههههههه 1393/03/20  قربون انگشتای کوشولوت بشه مامانی عزیزم 1393/03/21 اول که به دنیا اومدی موهات مشکی و پر بود ولی کم کم که بزرگتر شدی رنگ موهات روشنتر میشد 1393/03/22 توی تعطیلات خرداد ماه خاله طاهره ی...
28 بهمن 1393

سه ماهگی

سلام خوشگل مامان این پست مال سه ماهگیته عزیزم کلی عکس ازت گرفتم وقتی تو خواب ناز بودی مث یه فرشته کوچولو   اولین عکس مال وقتیه که حموم کردی و ناز خوابیدی 1393/02/10 اصلا روسری دوست نداشتی ولی مجبور بودم بعد حموم واسه اینکه گوشات درد نگیره از سرما روسری سرت کنم توهم کلی گریه میکردی . . . این عکس رو ببین چه ژستی گرفتی  1393/02/12     خوشگل مامانیییییییییییییییییییییییی 1393/03/08 دیگه اینجا یه خورده لباس ...
28 بهمن 1393

دو ماهگی

سلام جوجوی خوشگلم         الان دیگه دوماهته و کلی بزرگ شدی     این عکسارو وقتی ازت گرفتم که خواب بودی خوشگلم   1393/01/21 قربونت بشم که اینقد ناز خوابیدی 1393/02/03 لباسات همه برات بزرگ بودن با اینکه کوچکترین سایز رو برات گرفتیم   کوچولو و ریزه میزه ای . . . ...
27 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ermia می باشد