سفر پر خطر !!!!
سلام عزیز مامان
اینجا میخام برات از خاطره رفتن به نیشابور بگم
وایییییی نمیدونی چقدر گریه کردیم
قضیه از این قراره که جمعه 1393/04/06 من و تو بابایی با هم رفتیم باغ
هوا خیلی گرم بود و فن ماشین هم خراب شد.واسه همین مجبور شدیم شیشه ماشین رو باز بذاریم.اولش همه چی خوب بود اما کم کم صورتت قرمز شده بود
شب که اومدیم خونه صورتتو شستم مث گوجه قرمز قرمز شده بودی
خییییییییییییییییلی گریه کردیم
ولی دیگه کار از کار گذشته بود.آفتاب وگرمای هوا پوست نازتو سوزونده بود
آقای دکتر برات پماد داد و مصرف کردیم
روزای بعدش تاول زده بود
1393/04/07 (این عکس رو روز بعد گردشمون ازت گرفتم نی نی خوشگلم)
خیلی برام سخت بود اون چند روز.هربار که پوستتو پماد میزدم کلی با پشت دستات صورتتو می مالیدی و همه رو میزدی به لباسات. خداروشکر چون تو مرحله رشدی خیلی سریع بامراقبتای من و بابایی پوست نازت برگشت به حالت اول
1393/04/13
«« خدا رو صد هزار مرتبه شکر »»
ولی خاطره اون سفر و گردش یه روزه واسه همیشه تو ذهنمون موند.